کلاژ هااز پیچ خیابان تخت جمشید تا خیابان طالقانی از جنوب به شمالاز شمال به جنوب.از پیچ خیابان تخت جمشید به داخل خیابان پهلوی به سمت شمال تهران با عبور از بلوار الیزابت( این آدرس ها به قول پدران قدیمی مان)به سمت پل تجریش میرفتم، آهسته.وااای که چه میکند!از دکه سر خیابان تخت جمشید سیگار میخرم.سیگار زر و یک بسته هما بیضی، با فندک زیپوی قدیمیکه دارم روشن میکنم و دود میکنم، میرم، کیفم هم سنگین استیک طرفه هم به بغل انداخته ام.نرسیده به زرتشت مقابل فروشگاه شلوغ پلوغ کوروشمن را مردی به داخل میکشد.پله برقی ها را بالا پایین میکنم، دو تا بیسکوییت پتی پور خریدمبا ساندویچ حاضری، پای صندوق می آیم، می ایستم تا چراغ سبز شودو بروم آنور خیابان.ماشین لوکس آمریکایی، به رنگ آبی دریاییجلوی پایم می ایستد.راننده پیاده می شود و در عقب را برایم باز میکند.من هم مینشینم، عاشق روکش درب های چوبی هستمراننده با لباس فرم سلام و عرض ادب میکند و منتظر فرمان رفتن از من است، با دست اشاره میکنم راه بیوفتد.از سیگار های هما بیضی یک سیگار در می آورم، با زبان خیسش میکنمو میگذارم گوشه ی لبم.راننده با فندک رابسون برایم شعله میکشد، دود عظیمی در ماشین میپیچدهر پوکی که میزنم فقط فضا های متفاوت میدیدم:آقای ماتیس جان، پاپلوی همه کاره-میرزا صنیع الملک گرافیستدستی به سویم می آید، مرای به داخل دارالفنون میبردو به سرعت مدیر من را اخراج می کند.بعد از پوک بعدی سیگار فضایی قهوه ای دیدم با لباس قاجاریدر مدرسه صنایع مستظرفه در کلاس حاجی کمال الملک-آنقدر کلاژ های مختلف کشیدم حاجی گفت:پسرم تو که نمیتوانی حتی یک سیب بکشی لباس هایت را عوض کنو برو پوک بعدی!راننده پرسید:آقا احوالتان خوب است؟رو به راه هستید؟گفتم بله، شما ادامه دهید.گفت بله قرباناز پارک وی که رد شدیم از یک کافه که نامش را دقیق نمیدانم-راننده پیاده شد و برایم قهوه(نام قهوه فرانسه) با یک فنجان ناب خرید.قهوه را با لذت نوشیدم و سیگاری دیگر روشن کردم.رفتیم تا رسیدیم به تجریش، جلوی در کاخ سعدآباد راننده ایستادیک نظامی آمد و من هم پیاده شدمبا بوم، کیف پر از رنگ و بیسکوییت.گفت:خیلی منتظر شما بودیمگفتم:بله کمی راه طولانی است، تشریف دارند؟ و آمده هستند؟.دژبان هم حالا جلو آمد و گفت:استاد خسته نباشی، شاه رفت!نگاه کردم به پا هایم، خسته شده بودمتمام این راه پیاده آمده بودمحالا باران هم شروع شده بودرفتم قهوه لمیزیک قهوه اسپرسو با آب خریدم و نوشیدمبعد دست کردم در جیبم یک بسته سیگار بهمن بیرون آوردمو شروع کردم به سیگار کشیدن.که هر لحظه با باران لکه لکه خیس میشدرفتم به سمت پارک وی یک تاکسی زرد رنگ!پراید بوق زد سوار شدم، راه افتادمسرم روی شیشه بخار گرفته ماشین بودهر آن چیز که میدیم تا خیابان طالقانی پر از پیچ و خم و تصاویر متفاوت از مردم و برش های مختلف بود و عده ای نردبان میبردند.
Reviews
There are no reviews yet.
Be the first to review “کد : 01432841” Cancel reply
Reviews
There are no reviews yet.