کد : 01432908

تن تن تنها تنها

دویدم و دویدم سر کوچه رسیدم

از روی جوب پر از خون به زودی پریدم

به زودی پریدم، رسیدم اولین کتابفروشی دوباره تن تن را دیدم

این بار تن تن تنهای تنها بود

حتی کاپیتان هم برای ظرف هایش مرحمی نبود.

تن تن رو بغل کردم آوردم توی خونه نشوندم کنار خودم.

هزار تا بازی با هم کردیم،موش و گربه ی عبید زاکانی بازی کردیم.

نشستیم عطار نیشابوری خوندیم.

حوصله اش سر رفته بود، غبار راه روی سر و صورتش بود

رفتیم با هم آرایشگاه آقا رضا منم تن تنی زدم که عین همدیگه بشیم

دو تا تر و تمیز فکلا رو به بالا با روغن پارافین حالت داده بودیم.

راه افتادیم تو کوچه خیابونا.

کنسرو تن تن اومده بود، به به زنگ زده و خراب، تاریخ گذشته بود.

ولی من به روم نیاوردم اما به سختی 10 تا از هایپر مارکت خریدم و با هم خوردیم

و قوطی هاشو رو هم تلنبار کردیم.

دوست داشت منو، میگفت با تو تنها نیستم چون تو هفت خط هستی

یعنی 7 تا خط رو مینویسی.

گفتم نه بابا شرمنده نکن منو.

من که بد خط ترین آدم روزگارم ولی دهن لقی بلد نیستم

به هیچکس نمیگم تو پیشم هستی من خیلی مراقب تن تن تنها بودم.

حالا شده بودیم دو تا تن تن تنهای تنها- سفر کره مریخ، ماه، زحل، زهره

رو تعریف میکرد، و چه جذاب و مجنون وار از اونها میگفت.

تو خونه اون روی تختخواب اتاق من میخوابید و من توی حال بی حالی

خانه روی زمین تشک انداخته بودم با پتو میخوابیدم.

خواب بودم یهو دیدم صدای درب زدن پشت سر هم میاد.

دو تا کارآگاه بود هم زمان صدای بارون می آمد

کارآگاه ها آمدن و پرفسور هم پشت سر، آنها فوری رفتن سراغ اتاق خواب من.

ترسیده بودم، رفتم تو اتاق دیدم تن تن روی تختخواب نیست.

پنجره باز بود، باران به شدت میبارید

از کارآگاه ها و پرفسور هم خبری نبود، فقط دیدم یک ساک دستی کاغذی

که عکس تن تن در حال دویدن رویش چاپ شده.

 روی تختخواب بود، داخلش را نگاه کردم مجموعه کامل تن تن ها

حالا من شده بودم تن تن تنها با فکل های تن تنی.